سینا  سینا ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

میوه ی عشقمون

سروش نوشت ...مهمونی!

امشب یه مهمونی کوچولو ترتیب دادی به من زنگ زدی و گفتی: - مامان میشه همه جمع شیم خونه ی مامان جون با عمو وحید اینا مثل گذشته !   یه شب خوب رو ترتیب دادی و به همه خوش گذشت ... فدای مهربونی هات!
26 فروردين 1392

سروش نوشت ...

با یکی از آشنابان می ریم خرید بعد شهر بازی و وقتی برات شام گرفتم میز کناری یه پسر کوچولو هم سن و سال خودت با مامان و باباش داره شام میخوره و یه اسباب بازی جالب دستش داره توجهت جلب میشه وقتی می خوایم بریم دستهامون رو بشوریم خیلی زیبا به بابای اون کوچولو میگی: - سلام ببخشید این چیه ؟؟؟ عزیزم این یه اسباب بازیه که نو ر و صدا ایجا میکنه و مخصوص استفاده توی تاریکی و جشنهاست بیشتر - خوشکله قابلی نداره - نه ..ممنون ..خدا حافظ!!!   او مامان و بابا میگن ما شا لله ..خدا حفظش کنه !! و من توی دلم میگم ان شا الله.....     ...
20 فروردين 1392

سروش نوشت ...

با یکی از آشنابان می ریم خرید بعد شهر بازی و وقتی برات شام گرفتم میز کناری یه پسر کوچولو هم سن و سال خودت با مامان و باباش داره شام میخوره و یه اسباب بازی جالب دستش داره توجهت جلب میشه وقتی می خوایم بریم دستهامون رو بشوریم خیلی زیبا به بابای اون کوچولو میگی: - سلام ببخشید این چیه ؟؟؟ عزیزم این یه اسباب بازیه که نو ر و صدا ایجا میکنه و مخصوص استفاده توی تاریکی و جشنهاست بیشتر - خوشکله قابلی نداره - نه ..ممنون ..خدا حافظ!!!   او مامان و بابا میگن ما شا لله ..خدا خفظش کنه !! و من توی دلم میگم ان شا الله.....     ...
20 فروردين 1392

سروش نوشت ...آقا شدی گلم....

یکی از بستگان به رحمت خدا رفته می ریم واسه مجلس فاتحه خونی و شما هر کس رو که می بینی خیلی آقا!!! دست می دی و میگی تسلیت میگم ..غم آخرتون باشه !!!!!!! ما بهت دیکته نکردیم فقط یاد گرفتی بابایی خیلییییییییییی ذوقتو میکنه ... و من نیز هم دوستت دارم آقا..!!!! ما شا الله .... ...
20 فروردين 1392

سروش نوشت ..انرژی

شب قراره بریم مهمونی و شما می خوای بری با بابا مغازه من یه شما اجازه نمی دم چون می گم خسته میشی و امشب اذیت می شی میای داخل آشپزخونه و میگی - مامان بچه ها مثل اد م بزرگ ها نیستند خیلی انرژی دارند و خسته نمی شن من می تونم همه مغازه برم و هم مهمونی الان اگه بخوای برات 10 تا پشتک بزنم....   اما عاقبت  اجازشو نگرفتی و الهی بمیرم کلی گریه کردی.......  
8 فروردين 1392

سروش نوشت ...عیدی

- بابایی من به شما هم میخوام عیدی بدم بعد یه 5000 تومانی از  عیدی هاتو به بابا عیدی میدی خیلی براش عزیزه خوب می دونم...   - مامان ..بابا...من می خوام همه ی خانواده  رو با عیدی هام دعوت کنم من و بابا داخل مباحث پرورش هوش اقتصادی بچه ها یاد گرفتیم که باید استقبال کنیم پس با کمال میل قبول می کنیم چه صفایی داره این مهمونی...
5 فروردين 1392